۱۳۸۹ اسفند ۳, سهشنبه
قذافی ـ موسوی؛ شباهتهای 2 آدمک سبز حسین میزان حلقه انتفاضههای عربی- اسلامی به لیبی رسیده است و به نظر میرسد معمر قذافی و انقلاب سبز وی نفسهای آخر را میکشند. کشتن بیش از 300 تن از معترضان هم تاکنون برای ادامه ریاست سرهنگ راهگشا نبوده و طرابلس تار مویی بیش با سرنگونی فاصله ندارد. قذافی در سال 1969 علیه حکومت ملک ادریس سنوسی، حاکم وقت لیبی کودتا کرد. معمر قذافی که ابتدا نام فامیلی او قذافالدم (خونریز) بود پس از به قدرت رسیدن نام فامیل خود را به قذافی تبدیل کرد و انقلاب خود را هم «انقلاب سبز» نامید و بر همین اساس پرچم این کشور یکپارچه و بیهیچ طرحی سبز است. علاوه بر این قذافی مجموعه افکار و دیدگاههای خود را در کتابی منتشر کرده که آن را «کتاب سبز» نام نهاده است. کتابی که به نوعی مانیفست حکومتی او محسوب میشود. اما سبزی قذافی به همین حد محدود نمیشود. بزرگترین و مهمترین میدان طرابلس و میدان اصلی آن میدان سبز نام دارد که در وقایع مهم، مردم لیبی در آنجا تجمع میکنند. خود او نیز غالبا با پیراهن یا شال سبز در مجامع عمومی حاضر میشود. رنگ سبز به حدی برای قذافی مهم و حیثیتی است که حتی مغازهداران موظفند در رنگآمیزی کرکرههای مغازه خود نیز از رنگ سبز استفاده کنند تا به نوعی ضددولت شناخته نشوند و کارشان به تشکیلات امنیتی سرهنگ نیفتد. با این وصف میتوان قذافی را به نوعی پیشکسوت سبزها دانست که 42 سال است با ادعای سبزی، خون مردم لیبی را در شیشه کرده و بر آنها حکومت میکند و البته گهگاه با توهماتش عالمی را به خنده وا میدارد. اما سبز قذافی شباهتهایی بس آشکار با سبز موسوی دارد. بیشک نخستین شباهت آنها علاقه وافر به کودتاست. قذافی چنانکه گفته شد در سال 1969، دست به کودتا زد و موسوی هم ماههاست که در حسرت کودتا لهله میزند. رویایی که نتوانسته و نمیتواند به آن جامه عمل بپوشاند. موسوی با طرح ادعای دروغ«تقلب» تلاش کرد علیه دولت قانونی و منتخب مردم کودتا کند؛ کودتایی که با بصیرت مردم نافرجام ماند. بخش دیگر شباهتهای این 2 آدمک سبز به روابطشان با آمریکا و غرب بازمیگردد. قذافی در سالهای ابتدایی حکومت خود بر لیبی مواضعی بشدت انتقادآمیز علیه آمریکا داشت و از هیچ تلاشی برای ضربه زدن به منافع غرب فروگذار نمیکرد. تا جایی که آمریکا در سال 1982، به تلافی اقدامات و مواضع دیکتاتور، لیبی را بمباران کرد. اما مواضع ضدآمریکایی سرهنگ سبز دیری نپایید و وی به طرز عجیبی به آغوش ایالات متحده بازگشت تا جایی که در حال حاضر از متحدان واشنگتن در منطقه محسوب میشود. سرهنگ قذافی با غربیها بر سر پرونده لاکربی مصالحه کرد و حتی اجازه داد، بازرسان غرب پیچ و مهرههای تاسیسات هستهای لیبی را هم باز کنند و با خود ببرند. موسوی نیز به عینه چنین کرده است. گو اینکه سرنوشت محتوم آدمکهای سبز بازگشت به آغوش آمریکاست. او که در عصر نخستوزیری در تقابل هرچند ظاهری با آمریکا کوتاهی نمیکرد، اکنون لحظهای سر از آخور آمریکا بیرون نمیآورد و حیات و ممات خود را به جیب آمریکا و عمله و اکلهاش گره زده و دستورات کاخ سفید را مشق میکند. در بحث هستهای هم 2 دیکتاتور سبز به نحوی عجیب، چون یکدیگر میاندیشند. قذافی در سال 2003 تاسیسات هستهای لیبی را اسقاط کرد و سوار بر کشتی به آمریکا فرستاد. این همان اندیشهای است که میرحسین موسوی در سرداشت و بارها تاکید کرده بود، مساله هستهای چندان برای کشور موضوعیت ندارد و چیزی نمانده بود که هم کیشانش هم در سعدآباد در دولت اصلاحات آمریکایی،کاری چون قذافی کنند و ثمره سالها مجاهدت ملت را به ثمن بخس به غرب بفروشند. مورد دیگری که قذافی و موسوی را به یکدیگر گره میزند، توهمات عجیب و غریبی است که بارها و بارها در گفتههای خودشان و اطرافیانشان ظهور و بروز یافته است. قذافی در فروردین 1388 در جریان بیست و یکمین اجلاس سران آفریقا ضمن خروج از جلسه در حالیکه رهبران عرب را غافلگیر کرده بود، خود را به عنوان «بزرگ حکمای عرب و شاهنشاه آفریقا و امام مسلمانان» معرفی کرد و افزود: «مقام من اجازه نمیدهد در سطح دیگران باشم». دختر وی هم بسیار نشان از پدر دارد. «عایشه قذافی» چندی پیش خود را «رهبر جهانی احقاق حقوق زنان جهان» نامیده بود. وضع موسوی هم بهتر از این نیست. ظاهرا سندرم توهم در بین سبزها اپیدمی شده است و در میان موسوی و اعوان و انصارش آشکارا دیده میشود. توهم پیروزی در انتخابات و بیشترین رای را داشتن به واسطه دامادی لرستان و فرزندی آذربایجان، از آن دست توهماتی است که در قذافی هم وجود دارد و برای بیش از 4 دهه خاطر جهانی را مبسوط کرده است. اما تشابه دیگر این 2 آدمک سبز بیتوجهی آنها به آرای مردمی است. قذافی در جریان 42 سال حکومتش بر لیبی در نهایت بیتوجهی به خواستههای مردم حاضر نشد مشروعیت خود را به رای بگذارد و بر نیازهای دموکراتیک مردم چشم بست. موسوی هم چنین کرد و آنگاه که دریافت برابر رای 24 میلیونی مردم مجالی برای عرض اندام ندارد، ندای تقلب سر داد و 24میلیون رای را ندیده گرفت. شباهت دیگر موسوی سبز و پیشکسوتش قذافی در کشتار مردم است. این دو به وضوح نشان دادهاند که برای رسیدن به مطامع و منافع خود هیچ ابایی از قتل عام مردم ندارند. قذافی تاکنون و برای چند صباحی بیشتر ماندن در مسند قدرت صدهها نفر را به کام مرگ فرستاده و هزاران نفر را زخمی کرده است. موسوی هم که دستش به خون دهها تن از جوانان و بسیجیان این مرز و بوم آلوده است. بسیجیانی که آخرین مورد آن شهید صانعژاله بود. موسوی نیز به مانند قذافی نشان داده که برای رسیدن به اهداف پلید خود هیچ حد و مرزی نمیشناسد و از ریخته شدن خونها و گرفتن جانها ابایی ندارد. امثال قذافی و موسوی نفهمیدهاند که آرمان و ایدئولوژی با ریختن خون و گرفتن جان عوض نمیشوند و تغییر نمییابند و این تلاشها، مذبوحانه و عبث است. پیشکسوت موسوی با علم به اینکه نفسهای آخرش را میکشد و باید با حکومت 42 ساله خود وداع کند، اکنون به دنبال جایی برای فرار میگردد. سرنوشتی که احتمالا گریبان آدمک سبز ایران را هم خواهد گرفت. با این تفاوت که وی را هیچ مفری نیست و ملت با بصیرت ایران اجازه نمیدهند تا زمان محاکمه و رسیدن به مجازات، آدمک سبز غرب قدم از قدم بردارد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر